اشعار استاد فاضل نظری (من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم)
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم........
+ نوشته شده در شنبه سی ام دی ۱۳۹۱ ساعت 15:8 توسط مهدی صادقیان
|
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
همين كه نعش درختي به باغ مي افتد
بهانه باز به دست اجاق مي افتد
حكايت من و دنيا يتان حكايت آن
......
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
بامن به جمع مردم تنها خوش آمـدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی...
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی